رسالت روشنفكر آگاهي دادن و اصلاح كردن است . جوان امروز به علل و دلايل مختلف دين گريز شده است نه به جهت شناخت مكاتب الحادي و مطالعات ضد ديني ، بلكه به خاطر عدم آگاهي ، تقابل و بعضا تهاجم فرهنگي. در اين قسمت قصد داريم دانشجوي جوان متعهد را با ارزش هاي ديني اش ، با آن چيزهايي كه شايد از ياد برده آشنا كنيم

 

 

پدر ، مادر شما متهم ايد (قسمت اول )

قوا انفسکم و اهليکم نارا ؛ خودتان را و اهلتان را از آتش نگاه داريد
آری من آمده ام از اين آتش که بر انديشه و ايمانتان افتاده خبر بدهم بگويم که اساسا اين دين شما و مذهب شما چرا متزلزل شده و چرا نگهدايش برای شما مشکل شده ؟ و چرا هرلحظه و هر نسل تنهاتر می مانيد و ضعيفتر ؟ و در برابر هجوم انديشه و روح اين قرن عقب نشينی می کنيد و خودتان را عاجز احساس می کنيد و جز توسل به دعا برای اصلاح اين نسل و اين عصر هيچ راهی به ذهنتان نمی رسد؟

به سخنم آنچنانچه قرآن می گويد گوش کنيد “: فبشر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه” مژده ده بندگانی را که به حرف گوش می کنند و بعد هرچه را درست تر يافتند تاييد می کنند و دنبالش را می گيرند “اولئک الذين هديهم الله و اولئک هم اولواالالباب" اينهايند آدمهايی که خدا به راهشان آورده و اينهايند که شعور دارند
من آمده
ام به نمايندگی اين طبقه تحصيل کرده بی دين نه تنها بی دين و بيگانه با دين شما ، بلکه بيزار از دين و عقده دار نسبت به مذهب ، و فراری ، که به هر مکتبی ، به هر شعاری و به هر فلسفه ديگری متوسل می شود و پناه مي برد ، از ترس مذهب شما ؛ به نمايندگی از اينها ، به شما که مسئول مذهب و ايمان خودتان و زمان خودتان ، خانواده خودتان و جامعه خودتان هستيد ، بگويم: برای چه طبقه من و گروه من از شما بيزار شده ، از شما بيگانه شده و شما با او بيگانه هستيد و نمی توانيد با هم يک کلمه سخن بگوييد؟ به مادرها بگويم که برای چه ،دختر شما نمی تواند با شما حرف بزند و شما هم نمی توانيد با دخترتان حرف بزنيد...
و به پدرها بگويم که فرزند شما نه به عنوان يک فساد اخلاقی، بلکه با دلايل و علل فکری و اعتقادی، از شما فرار کرده و با شما بيگانه شده است. و همچنين بر سر شما بعنوان معتقدان امروز به اسلام و تشيع ، و بعنوان کسانيکه در عصر لامذهبی و بی
ايمانی در جهان ، ايمانتان را نگه داشته ايد و مدعی حفظ اعتقاد و عمل به دينتان هستيد ، بنابر اين مسئوليت شيعه بودن و مسلمان بودن و ديندار بودن داريد و به تصريح قرآن هم در راه نجات خود و هم خاندان و فرزندانتان بايد بکوشيد ، فرياد زنم که: "قوا انفسکم و اهليکم نارا " خودتان را و اهلتان را از آتش نگاه داريد! من آمده ام اتهامات گروهی را که پسر شما و دختر شما است بعنوان نماينده آنها بخود شما بگويم ، و اين نمايندگی را از من بپذيريد، برای اينکه من نه با آنها همفکر هستم که به نفع آنها و طبق عقايد آنها صحبت کنم ، و نه هم در گروه شما و در اين طبقه شما وابستگی دارم تا به مصلحت شما و اوضاع و احوال اينجا صحبت بکنم …
ای پدر من ، ای مادر من
دين تو، مذهب تو و همه اعمالی که بنام دين و مذهب انجام مي
دهی و همه عقايدی که بنام دين و مذهب داری ، همه اش بيهوده و زيان آور است!
...دين تو عبارت است از يک نيرويی که ترا از دنيا و از پيش از مرگ غافل می
کند و همه دلهره و وسواس و ترس و کوشش و مسئوليت و تلاش ترا متوجه مرگ و بعداز مرگ می کند ، و من بعنوان جوان امروز ، روشنفکر امروز ، تحصيل کرده امروز ، به “پيش از مرگ” کار دارم ، و دين تو هيچ سخنی درباره پيش از مرگ بمن نگفته ، به تو هم ، نگفته ، تو هم نمی دانی تو می گويی: اين عقايد و اعمال دينی من به اين درد می خورد که جواب نکير و منکر را بدهم ، وقتی سرم را در گور ، برخشت و خاک لحد گذاشتم ، در آنجا فوائدش روشن می شود...،
می
گويم راست است ، اما برای پيش از مرگ که ما در ذلت و فقر و نيازمندی جان می دهيم دين تو چه دارد؟ هيچ چيز! تو در آتش می سوزی و مردم تو و هم نژادهای تو و مردم جهان و نوع انسان در آتش زندگی می سوزند و تو احساس گرما هم نمی کنی! و بعد شبها و روزها تمام گريه و اضطراب تو از تصور زبانه آتش قيامت و عذاب پس از مرگ است! و من آتشی که اکنون بر بشريت نازل شده و من و تو و او و همه در آن می سوزيم ، کار دارم و در جستجوی آنم که چه عاملی و چه آبی اين زبانه را اطفا می کند ؟ ...
اين دين فقط تو را بايد نجات بدهد، من دنبال دينی و ايمانی ميگردم که بشريت را نجات بدهد و حتی خود من هم فدايش بشوم . دينی که برای نجات جامعه بکوشد و"من" را قربانی “ما” کند. بابا ، مامان ، من با تو خيلی فرق دارم ، خدايی که تو و کسانی مثل تو می
انديشند و می سازند خدايی است که مسئوليتهای ترا ، اراده ترا ، و همه وظيفه های انسانی ترا در اين دنيا و در جامعه و در برابر مردم تکفل می کند ، و تو با چاپلوسی و نذر و نياز به آن خدا ، خودت را از عواقب هر جرمی و جنايتی معاف می بينی! درست مثل زندگی اجتماعيت است که هر وقت کارت گير می کند ، حقه بازی می کنی . يک قانون مالياتی ، وضع می شود ، يک حکم قضايی و حقوقی از دادگستری برايت می آيد ، اين را می بينی آنرا می پزی ، تملق می گويی ، تلفن ميکنی ، رشوه می دهی، پول و پارتی فراهم می کنی واسطه می تراشی! “ در دينت هم همين کارها را ميکنی"...
هيچ قانونی ترا از پليدی و جنايت و حق کشی و مال مردم خوری و خيانت و قانون شکنی باز نمی
دارد ، همچنين با توسل و شفاعت و جلب محبت و نظر يکی از مقربان و حاشيه نشينان سلطان کائنات دينت هم! ترا در دنيا ، از خطا و گناهی که خودت هم به آن معتقدی و ميدانی که دينت هم ترا از آنها بر حذر می کند باز نمی دارد !
باری پدر ، مادر! اين مسير دينی است که تو بمن نشان می
دهی و من نمی خواهم که در اين دنيا زندانی بدبخت و اسير باشم، مي خواهم آزاد ، عزيز و سرافراز باشم، من کفری را خودت می گويی در اين دنيا آزادی و عزت و سعادت و بهشت می دهد، بر دين تو .که زندانی و اسارت و رنج و فقر را موجب می شود، و حتی توصيه می کند، ترجيح دادم . تو هی فحش بده ، نق بزن ، نفرين کن!
انصاف بده پدر ، مادر ، جهانبينی تو يک “جهانبينی شکمی” است! بشريت و اخلاق و اراده و مسئوليت و خير و شر و کار و فکر و سرنوشت و سرگذشت و جهاد و جنايت و خدمت و خيانت ووو و همه يعنی “کشک”! همه اينها به شکمهامان مربوط است. تعجب ميکنم که چرا از شهامت علی ستايش می
کنی ؟ چرا بر شهادت حسين می گريی ؟ چرا از قساوت شمر خشمگينی ؟ اصلا قاتل حسين شمر است ؟ يا ... العياذبالله!! می بينی !اين دين تو سر از کجا در می آورد ؟ هم به ضرر خلق است و هم خدا ! فقط به درد شمر می خورد اين بود ، پدر ، که “ايمان شکمی” تو را رها کردم و اگزيستانسياليست شدم و معتقد شدم که من می توانم سرنوشت خودم و جامعه خودم را بسازم ، به آن سارتری معتقدم که می گويد: "حتی کسی که از مادرش فلج بدنيا می آيد ، اگر قهرمان ورزش نشود خودش مسئول است !" ببين تا کجا اراده و آزادی انسان را نشان می دهد ؟! اين طرز فکر “ ساتر” مادی ! و لامذهب است و آن بينش توی معنوی و مذهبی!
دين “نه"!
تو دين “نه” به من دادی ، پدر ، مادر! من دختر تو بودم ، راههايی که بمن نشان دادی ، پيشنهادهايی که داشتی ، شکل زندگی و ارزشهای اخلاقی
يی که به من ارائه کردی ، اين است: نرو،نکن،نبين،نگو،نفهم،احساس نکن،ننويس،نخوان،نه،نه،نه،..!
اينکه همهاش “نه” شد؟! من به دنبال دين “آری” هستم که به من نشان بدهد که چه بکن ، چه بخوان ، و چه بفهم! بقول يکی از نويسندگان: وای بحال دينی که “نه " در آن بيشتر است از “آری"! و از تو من يک “آری” نشنيدم !
پدر، مادر، بزرگتر... !
کتابی برای “نخواندن"! قرآنی که تو به آن معتقدی به چه کار ما مي
آيد ؟ من نمی دانم در آن چه هست و تو خودت هم نمی دانی تويش چيست ! از اين جهت من کافر و توی مومن هر دومان همدرس هستيم، منتهی من به آن کار ندارم چون کتابی که بدرد خواندن نخورد به چه درد می خورد؟ اما تو مرتب می چسبانيش به چشمت و سينهات ، به پهلويت ، به قنداق بچهات و به بازوی داداشت و به بالش مريضت ، تا آن جا که من ديده ام ، اين کتاب برای تو فقط مصرفش هميشه اين بوده که: وقتی که از خانه ات بيرون می آيی، چند جمله از آنرا بقفل در خانه ات پف می کنی! من يک قفل فنی و محکم می خرم که اصلا احتياج به پف نداشته باشد، با تکنيک بسته شود نه با پف! تو برای سلامت و مصونيت جمله هايی از آنرا دور خودت پف ميکنی، يا نسخه هايی از آن را به آستر جليقه ات می دوزی يا بگردن خودت يا گاوت می آويزی! من می روم واکسن می زنم و ! از دکتر متخصص نسخه دوا می گيرم ، بنابر اين به “قرآن تو” نيازی ندارم! تو با آن “استخاره” می کنی و به جای “انتخاب” و “تصميم" ،"عمل” و “قضاوت” و فهميدن” و “انديشيدن" که کار انسان و ارزش امتياز انسان است، با کتاب يک نوع شير يا خط بازی می کنی و لاتاری و بخت آزمايی می کنی ، من فرزند تو با اينکه به وحی عقيده ندارم ، حاضر نيستم به قرآن تا اين حد اهانت کنم ، به هر حال اين يک “کتاب” است، با آن بازی نمی کنم ، به عقل هم اهانت نمی کنم، من بکمک علم و پرورش ذهن و آگاهی و شعور و تحقيق و مشورت و مراجعه به افراد مطلع و متخصص، عقلم را بکار می اندازم، منطقی می انديشم، اگر هم روزی معتقد شدم که قرآن تو “کتاب هدايت” است ، آنرا “می خوانم” تا با انديشيدن و فهميدن نوشته های آن ، راه خوب و بد و متوسط را در زندگی پيدا کنم، نه با استخاره!
چشمهايم را باز می
کنم و متنش را می گشايم و به دنبال مطلبی می گردم تا ببينم که چه گفته است ، نه اينکه چشمهايم را ببندم و شانسی و تصادفی لايش را باز کنم و و جمله يا کلمه اول بالای صفحه راست را تماشا کنم که چه نوشته است ؟ و بعد طبق آن در کار خودم تصميم بگيرم و در باره مساله ای يا شخصی قضاوت کنم!
پدر جان ، من يک دانشجويم ، اگر کسی با جزوه درسی
ام چنين بازيهايی کند اوقاتم تلخ می شود! پس اگرمن کتابی را که به درد خواندن نمی خورد ولو نويسنده اش به قول تو خود خدا باشد رها کردم و به جای آن کتابهايی را گرفتم که به درد خواندن می خورد ، اوقاتت تلخ نشود
 

پدر، مادر! نماز تو يک نوع ورزش تکراری است بدون هيچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی ،که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی نه فلسفه حقيقی و هدف اساسی اش را می فهمی

 

 

تفكر بدون تعليم و تربيت امكان پذير است ؟

تفكر بدون تعليم و تعلم امكان پذير نيست. مايه اصلي تفكر ، تعليم و تعلم است و اينكه در اسلام كه تفكر عبادت است غير از اين است كه تعلم عبادت است. اين دو مسأله است. ما يكي در باب تعليم و تعلم داريم كه تعليم عبادت است ، تعلم عبادت است و يكي در باب تفكر داريم كه تفكر عبادت است ، و آنچه در باب تفكر درايم بيشتر است از آنچه كه در باب تعلم داريم. مثلاً افضل العباده التفكر ؛ لا عباده كالتفكر (هيچ عبارتي مانند تفكر نيست) ؛ كان اكثر عباده ابي ذر التفكر (بيشترين عبادت ابوذر تفكر است)  و در اين زمينه البته خيلي هست، و اين غير از مسأله تعلم است . در تفكر گذشته از نتيجه اي كه انسان از فكر خود مي گيرد، فكر خود را رشد مي دهد، در قرآن راجع به تفكر و تعقل مطلب زياد داريم و خيلي موارد داريم كه قرآن دعوت به تفكر و تعقل كرده است.

تكيه گاه تعليم و تربيت اسلامي عمل است. اسلام بشر ار متوجه اين نكته مي كند كه هر چه هست عمل است. سرنوشت انسان را عمل او تشكيل مي دهد. اين يك طرز تفكر واقع بينانه و منطقي و منطبق با ناموس خلقت است. قرآن كريم راجع به عمل چه قدر صحبت كرده باشد، خوبست؟ و چه قدر تعبيرات رسا و زيبايي در اين زمينه دارد، مثلاً وان ليس للانسان الا ما سعي براي بشر هر آنچه كه كوشش كرده است، نيست. يعني سعادت بشر درگرو عمل اوست. فمن يعمل متعال ذره خيراً يره و من يعمل مثقال ذره شر اسير. هر كس به اندازه وزن يك ذره اگر كار خير بكند، آن كار خير او از بين نخواهد رفت. به او خواهد رسيد: و اگر به اندازه وزن يك ذره كار بد بكند، از ميان نخواهد رفت و به او خواهيد رسيد.
اين تعليم يكي از بزرگترين تعليمات براي حيات يك ملت است. وقتي يك ملت فهميد كه سرنوشتي به دست خودش است. سرنوشت او را عمل خودش تعيين مي كند، آن وقت متوجه علم و نيروي خودش مي شود ، متوجه اينكه هيج چيز به درد من نمي خورد مگر عمل و نيروي من كه صرف فعاليت و سعي مي شود. اين خودش عامل بزرگي است براي حيات. شما اگر مي‌‌بينيد در صدر اسلام، مسلمين آنقدر جنبش و جوششي داشتند، چون يكي از اصول افكارشان همين بود. آنها اين تعليم را كه از سرچشمه گرفته بودند، هنوز منحرف كرده بودند، فكرشان اين بود كه هر چه مثل عمل و سعي مي كنم و هر چه كه مي‌جنبم، (البته عمل يك مسلمان اختصاص به عمل جوارح ندارد، بلكه نيت او هم بايد صحيح باشد ، ايمانش هم بايد صحيح باشد)،‌فقط همين است كه به درد من مي خورد و جز اين، چيز ديگري نيست....
اين چه قدر با انسان اعتماد به نفس مي دهد، چقدر انسان را متكي به نيروي خودش مي كند؟! از جمله تعليمات اسلام كه در همان صدر اسلام كم و بيش آسيب ديد و هرچه گذشت اين آسيب زيادتر شد. همين مسئله است.

تعليم وتربيت – مرتضي مطهري 

 

 

سياست مذهبي هخامنشيان در سرزمينهاي تسخير شده

در نوشته اسرا كه بخشي از كتاب تورات ميباشد ذكر شده است كه شاهان هخامنشي عقايد مذهبي مردم كشورهاي تحت سلطه خود را محترم مي شمردند و روش سازشگرايي با مذاهب غير ايراني داشتند. به همين روايت معبد يهوديان در اروشليم به دستور هخامنشيان ساخته شده است. اما بطور يقين اين سازشگري با اديان ديگر را نميشود با لغت قبول كردن و يا تحمل كردن عقايد ديگران توضيح داد. چرا كه اين واژه در اروپا بعد از دوره روشنگري مرسوم گرديد (قرن 18). مدارك كامل و تسلسلي تاريخي در مورد سياست مذهبي هخامنشيان وجود ندارند كه با استناد بر آنها بشود يك تصوير روشن از اين سياست ارائه داد. در نظر اول اين مدارك در تضاد با يك ديگر نيز قرار دارند، چرا كه نه فقط بدستور شاهان در كشور هاي ديگر معبد بنا ميكردند بلكه معبد نيز بدستور آنها منهدم ميگرديد (هرودت تاريخ نويس يوناني از خراب شدن معبد ها در آتن بدستور خشايارشاه اطلاع ميدهد). اما تعجب آور نيز ميباشد كه خشايار شاه قبل از انهدام در اين معبدها نيايش نيز ميكرده است. اما شاهان هخامنشي خدايان اين معبد ها را بعنوان دشمن تلقي نميكردند. بلكه انهدام اين اماكن بيشتر جنبه نظامي داشت، چرا كه از يك طرف ديگر اين خدايان قادر نبودند از سپاهيان خود بر عليه ارتش هخامنشي پشتباني كنند و از طرف ديگر نيز نابودي معبدها از نظر روحي تاثير منفي بر سربازاني داشت كه بر عليه هخامنشيان مي جنگيدند، در واقع اعتماد بنفس آنها را متزلزل ميكرد. و اگر شاهان بابل مجسمه خدايان كشور هاي مغلوب را به كشور خود آورده بودند هخامنشيان بعد از تصرف بابل دو باره آنها را بمكان اصلي خود باز گرداندند و حتي شاهان هخامنشي اين خدايان را نيز پرستش ميكردند. در واقع شاهان هم خدايان ايران را ميپرستيدند و هم خدايان كشورهاي تحت سلطه را. شاهان هخامنشي معتقد بودن كه پرستيدن اين خدايان بقاء امپراطوري آنها را طولاني ميكند و در ضمن اختيارات آهورمزدا را براي ايران محدود ميدانستند. از قرار معلوم مذهب زياد براي شاهان هخامنشي مهم نبوده بلكه پابرجا ماندن امپراطوري از اهميت بيشتري برخوردار بوده است. داريوش اول در معبد يوناني از كشيشها در باره آينده خود سوال ميكرد . او دين زرتشت را قبول كرده بود. همين شاه در اورشليم از كشيش يهودي خواست كه براي پسرانش دعا كند. با اينكه در دين زرتشت قرباني كردن حيوانات بوسيله آتش در مراسم مذهبي يك عمل نادرست محسوب ميشد داريوش اين عمل را براي يهوديان مجاز ميدانست وحتي پشتيباني مالي نيز از اين مراسم ميكرد. اشاعه دين زرتشت بقول زرتشت شناس معروف بويس در زمان كورش آغاز شد.

اما شاهان هخامنشي بادادن آزادي مذهبي به مردم در كشورهاي تحت فرمان خود و پشتباني از احداث معبدها منافع اقتصادي و امنيتي امپراطوري را دنبال ميكردند. و اينكه در تاريخ اغلب به اين نكته اشاره ميشود كه هخامنشيان بردبار و"دمكرات" در مقابل عقايد مذهبي ديگران بودند درست نميباشد. معبدها از مردم ماليات كسب ميكردند و بخشي از اين ماليات به دربار هخامنشيها پرداخت ميشد و در هر معبدي صندوقي وجود داشت به نام "صندوق شاه". مسئول امور مالياتي در اين اماكن مذهبي يك ايراني بود كه از طرف دربار تعيين ميگرديد.اين ماليات مذهبي جدا بود از مالياتي كه دولت هخامنشي از دستگاه اداري اين كشورها دريافت ميكرد. در ضمن با دادن آزادي مذهبي در كشور تحت كنترل آرامش بر قرار ميگرديد كه اين امر شكوفائي و رونق اقتصادي و در نتيجه درآمد بيشتر مالياتي را به دنبال داشت. و تا قبل از تصرف مصر در زمان كامبيز اين كشور خطري براي امپراطوري محسوب ميشد و به همين علت دولت هخامنشي كوشش ميكرد كه مرزهاي غربي خود را از صدمه خوردن از اين سوي مستحكم كند. راضي نگهداشتن مردم در اين نواحي باين سياست كمك ميكرد. از ديدگاه امروزي سياست مذهبي هخامنشيان در كشورهاي تصرف شده منطقي ،خردمندانه و براي آن زمان بسيار مدرن بود. فيلسوف آلماني هگل با نگاه باين مدرنيته دولت هخامنشي است كه اشاره ميكند: تاريخ بشريت با امپراطوري هخامنشيان آغاز گرديد.

 

 

مختصري درباره رابطه مذهب و مدرنيته

در مرحله اول بايد رابطه مذهب و فرهنگ مورد برسي قرار گيرد و به اين سوال پاسخ داده شود كه آيا مي شود اين دو مقوله ي فرهنگ و مذهب را از يكديگر جدا نمود. امروزه فرهنگ مجموعه اي است از دست آوردهاي علمي يك ملت به عبارتي ابزار توليد، تكنولوژي، پزشكي و هنري و ادبي و شرائط سياسي، اداري، قضائي جامعه ،رابطه همين ملت با محيط زيست و شرائط زنان واقليت ها و.... و اما مذهب فقط رابطه فرد و يا يك جامعه با خدا نميباشد؛ مذهب بخشي مهم از فرهنگ يك ملت را تشكيل مي دهد، بخشي كه در نهايت آخر فرهنگ آن ملت را تعيين مي كند. مذهب ميتواند مستقلاً اقدام كند و عملكرد اجتماعي افراد، روابط مابين آنها، ارزش هاي اجتماعي و حتي اقتصاد جامعه را معين نمايد. به كمك بلند نظري ميتوان ادعا كرد كه مذهب هم زير بنا يك جامعه مي باشد و هم رو بنا. اين يك ادعاي تجربي مي باشد و نه نظري، چرا كه همين مذهب (فرهنگ) مسيحيت بود كه سرمايه داري و مدرنيته را در اروپا پديد آورد.

اوائل قرن گذشته (1904) ماكس وبر جامعه شناس آلماني كتاب خود را با نام اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري منتشر نمود. با اينكه نزديك به صد سال از چاپ اين كتاب مي گذرد هنوز اين نوشته وبر منطبق با شرائط روز جامعه غرب مي باشد، چرا كه بعد از شكست سيستم هاي ماركسيستي عقيده وبر (تاكيد بيشتر بر امور فرهنگي و مذهبي و كمتر بر مسائل اقتصادي) براي بررسي توسعه يك جامعه بيشتر باب روز شده است. ماركس حركت تاريخ را گذار از سيستم فئودالي به سيستم سرمايه داري در جنگ طبقاتي ، كه ريشه آن اقتصادي ميباشد ، سلب مالكيت از دهقانان و به كار گرفتن آنها در كارخانه ها توجيه مي كرد و عوامل مذهبي،فرهنگي را دراين گذار تاريخي با اهميت نمي دانست. وبر در كتاب اخلاق پروتستاني اشاره مي كند كه طرز فكر و عملكرد فرقه مذهبي كالوين از دين پروتستان باعث بوجود آمدن سيستم سرمايه داري و مدرنيته در اروپا گرديد. كالوين ها وظائف مذهبي را به يك امر خصوصي تبديل نمودند و بدين ترتيب سنت و تبعيت از كليسا را رد كردند.

افراد اين فرقه معتقد بودند كه فرد مذهبي موقعي در مقابل خدا از گناه مبرا و رستگار مي باشد كه در امور شغلي و كاري موفقيت بدست بيآورد. بدين ترتيب يك نوع اخلاق شغلي با ارزشهاي مذهبي پديدار گرديد كه شخص مذهبي را موظف مي كرد كه سود كار سرمايه را به مصرف شخصي نرساند و آنرا دوباره سرمايه گذاري نمايد. بدين ترتيب بود كه سرمايه انباشته گرديد وهمرا با پيشرفت علوم طبيعي و مناسبات منطقي، عقلايي در امور اداري و قضائي و حتي هنري راه براي پديده سيستم سرمايه داري نخست در كشورهاي پروتستان هلند و انگلستان هموار گرديد. بعد از پابر جاشدن اين سيستم ديگر مذهب نقشي در توسعه آن نداشت و حتي مذهب بعنوان يك پديده غير منطقي به كنار جامعه رانده شد.

اما عقلايي شدن جامعه و يا شناخت عقلي در غرب با جنبش پروتستان شروع نشد. ريشه هاي اين طرز فكر را ميشود در كتاب هاي مذهبي يهوديان و مسيحيان مشاهده نمود.

داستان بهشت وگفتگو خدا با آدم و حوا در اين كتاب ها يك نمونه از اين طرز فكر عقلائي مي باشد.داستان بهشت بدين ترتيب شروع مي شود كه

آسمان و زمين وجود دارند و بعد خدا رودخانه و گياهان را به وجود ميآورد و بالاخره خدا انسان را از خاك درست ميكند و نفس زندگي را باو مي دمد و او را در اين باغ جايگزين ميكند. شرائط زندگي در اين باغ براي آدم خوب ميباشد و درختان ميوه دارند. اما خدا دو درخت در اين باغ را بطور مشخص نامگذاري ميكند: درخت زندگي و درخت شناخت خوب از بد. وظيفه آدم نگهداري و آباد نگهداشتن اين باغ مي باشد. ولي خدا شرطي براي آدم قائل ميشود: او اجازه دارد از ميوه تمام درختان استفاده كند بغير از ميوه درخت شناخت خوب از بد ؛ از قرار معلوم تا اين مرحله از خلقت انسان قادر به تشخيص خوب از بد نبوده و اين شناخت بعد از خوردن ميوه اين درخت به دست مي آيد كه خدا مصرف آنرا ممنوع كرده بود. خدا به آدم ميگويد كه مصرف از ميوه اين درخت باعث مي شود كه او (آدم) جان خود را از دست بدهد. اما خوردن ميوه اين درخت يك كار ضد اخلاقي نمي باشد. هنوز مفهوم اخلاق براي آدم ناشناخته مي باشد. حال عكس اين مسئله نيز صدق مي كند.اگر آدم از ميوه اين درخت استفاده بكند به شناخت دست مي يابد.

تا اين زمان از آفرينش هنوز زن (حوا) وجود ندارد. بعد از آفرينش آدم خدا اول حيوانات را خلق و بعد آدم را خواب مي كند واز يكي از استخوان هاي سينه او حوا را به وجود مي آورد. خدا حوا را براي كمك به آدم خلق ميكند، در واقع نقش حوا يك نقش كمكي ميباشد. از نظر سلسله مراتب آفرينش حوا در مرتبه دوم قرا داردو ميشود گفت كه او نوكر آدم و آدم آقاي او مي باشد.

حال مار وارد ماجرا مي گردد. مار به حوا توضيح ميدهد كه با خوردن ميوه درخت ممنوعه او (حوا) به شناخت و استقلال دست ميابد. حوا ميوه درخت را ميخورد و آدم را نيز وادار به خوردن از آن مي كند. اگر حوا نبود آدم به شناخت خود واقف نمي گرديد. نخست حوا به شناخت دست مي يابد و با توجه به اينكه او در خلقت در مرتبه پايين تري از آدم قرا دارد . وقتي خدا از آدم سوال ميكند كه چرا او ميوه ممنوعه را مصرف كرده است آدم جواب ميدهد كه حوا باو پيشنهاد كرده است و حوا مار را مسئول مي داند. آدم و حوا از بهشت رانده مي شوند و عمر جاوداني خود را از دست مي دهند و مار نيز مجبور مي گردد براي هميشه بر روي زمين بخزد و دشمن انسان گردد. حوا اولين انسان آفرينش بود كه به آگاهي دست يافت و مستقل گرديد. آدم و حوا اوامر خدا را ناديده مي گيرند و نتيجه اين سرپيچي مستقل فكر و عمل كردن آنها ميباشد كه براي يك زندگي آزاد ضروري ميباشد.

انسان مدرن غرب نيز همين كار را انجام مي دهد. در واقع ريشه مدرنيته را بايد در مذهب غرب و يا لااقل آنچه به عنوان مذهب به آنان معرفي شده است جستجو كرد